ب) شما و رفتارهای جنسی
فعّالیت «الف» را به رابطه جنسی ترجیح میدهید.
وقتی به رابطه جنسی فکر میکنید، متوجّه میشوید که دهها کار وجود دارند که دوست دارید به جایِ رابطه جنسی آنها را انجام دهید. دوست دارید کتاب بخوانید، تلویزیون تماشا کنید، مشغولِ یک بازیِ ویدیویی بشوید، به سینما بروید، ستارگان آسمان شب را رصد کنید، در پارک قدم بزنید، پرندگان را تماشا کنید، به خرید بروید، کتابهایتان را در قفسه به ترتیب تاریخ تولّد نویسنده مرتّب کنید، خانه را گردگیری کنید، ماشین را تعمیر کنید، چمنها را بزنید، زبانِ اسپرانتو را یاد بگیرید، بادبادک بازی کنید، کیک بخورید. این فعّالیتها به نظرِ شما جالبتر میرسند.
خوابهای جنسی نمیبینید.
ن. مینویسد: «من یک بار خوابی دیدم که با این اخطار شروع شد: این خواب برای مخاطب بزرگسال است. ؛ محتوایِ خواب در موردِ پرداختِ اقساطِ خانه بود.» بسیاری از آسکشوال ها هرگز رؤیاهایی با محتوایِ جنسی نمیبینند.
لباسهای تحریککننده به نظرتان ناراحت میرسد؛ و اصلًا نمیفهمید که چرا کسی باید آنها را بپوشد.
وقتی به شلوارهای تنگ و چسبان فکر میکنید، به نظرتان میرسد که چقدر پوشیدنِ آنها سخت است و از خودتان میپرسید: «چرا کسی باید خودش را با پوشیدنِ آنها عذاب بدهد؟»
کفشهای پاشنهبلند را که میبینید به شکستن و آسیب دیدنِ مچِ پا فکر میکنید. وقتی کسی را میبینید که لباسهای جلوباز پوشیده است، با خودتان فکر میکنید که چطور در این هوا سردش نمیشود. دلیلِ آرایش کردن را متوجّه نمیشوید.
شما خیالپردازیِ جنسی نمیکنید.
دیگران با شهوت نگاه میکنند، و مردم را در ذهنشان برهنه تصور میکنند، امّا شما نه. نه به این خاطر که پاکدامن و پاکچشم هستید، و نگاهِ آلوده به شهوت را گناه میشمارید. به این خاطر که اصلًا فکرتان اینطور کار نمیکند و نمیتوانید با شهوت به دیگران بنگرید. شاید سعی کرده باشید خیالپردازیهای جنسی در ذهنتان ایجاد کنید، امّا موفق نشده باشید؛ و در نهایت، از این گونه خیالپردازی جنسی لذّتی هم نبرده باشید.
رابطه جنسی را دوست ندارید.
بعضی از آسکشوال ها رابطه جنسی را دوست ندارند. نمیخواهند آن را انجام بدهند، نمیخواهند آن را ببینند، بشنوند، یا در موردِ آن فکر کنند. در سنّی که بیشترِ مردم در موردش فکر میکنند و با خود میگویند: «میخواهم آن را امتحان کنم.» شما با خودتان میگفتید: «چه؟ از من میخواهید که چه کار کنم؟ نه! فقط نه!».
هرچند دوست نداشتنِ رابطه جنسی لزومًا به معنیِ آسکشوال بودن نیست، بسیاری از آسکشوال ها رابطه جنسی را دوست ندارند؛ و موقعی متوجّه ایسکشوال بودنشان میشوند که میخواهند بدانند چرا به رابطه جنسی علاقه ندارند.
بسیاری از افرادِ ایسکشوال هم ممکن است اوّلین باری که درباره رابطه جنسی میشنوند چنین حسّی داشته باشند. شاید در ابتدا رابطه جنسی برایشان کمی غریب و ناخوشایند بیاید، امّا وقتی پایِ جذبه و کششِ جنسی به میان میآید، اینگونه افکار هم کنار میروند. امّا برایِ فردِ آمیزشناخواه، که نیرویِ جاذبه جنسی را تجربه نمیکند، غلبه بر اینگونه افکار هم سختتر است.
همه ایسکشوال ها رابطه جنسی را ناخوشایند نمیدانند. بعضیها آن را کسالتبار و خستهکننده میدانند. یک فرد ممکن است به دلایلِ مختلف رابطه جنسی را دوست نداشته باشد.
رابطه جنسی را دوست دارید؛ ولی به نظرتان درست نمیآید.
منظورم موضعی شبیه به «روابط جنسی آلوده و گناهکارانه است» نیست؛ بلکه هرچه درباره رابطه جنسی فکر میکنید، به نظرتان غیرعادی میرسد.
ممکن است شما از رابطه جنسی لذّتِ جسمی ببرید؛ یا از این که رابطه حسِّ خوبی به همسرتان میدهد، شما نیز حسّ خوبی داشته باشید، امّا در عینِ حال، حسّ میکنید که جایِ چیزی خالی است. وقتی به کنشها و واکنشهای همسرتان نگاه میکنید، میبینید که همسرتان احساساتی را تجربه میکند که شما ندارید. نمیتوانید انگشت رویِ آن بگذارید، ولی چیزی در او هست که در شما نیست. چیزی شبیه به یک برقِ نامحسوس پشتِ چشمهایِ او هست، و شما میدانید که این برق در چشمهای شما نیست.
ن. مینویسد: «من پس از رابطه جنسی همین حس را داشتم. از نظرِ فیزیکی، لذّتبخش بود. امّا از نظرِ عاطفی، نمیتوانستم با آن لحظه و با همسرم ارتباط برقرار کنم. او آن را میخواست، ماهها به دنبالِ آن بود، امّا این رغبت و کشش نسبت به رابطه جنسی در من وجود نداشت.»
رابطه جنسی داشتهاید، چون «این کاری است که همه باید انجام بدهند».
هیچوقت به رابطه جنسی علاقهمند نبودهاید. هیچوقت کشش و میلی به رابطه جنسی نداشتهاید. هیچوقت کسی را ندیدهاید که خواسته باشید با او رابطه جنسی داشته باشید؛ امّا با خودتان فکر کردهاید که باید حتمًا رابطه داشته باشید، «چون این کاری است که همه باید انجام دهند.» ازدواج کردهاید و روابطِ جنسی داشتهاید، چون این را بخشی از وظایفِ همسری دانستهاید. روابطِ جنسی همیشه به نظرِ شما یک وظیفه، یک مسؤولیت و تکلیف رسیده؛ و نه رفتاری برآمده از یک احساس و رغبتِ درونی. شاید هم در ابتدا دوست داشتهاید روابطِ جنسی را تجربه کنید، امّا با گذشتِ زمان، از آن خسته شدهاید.
وقتی در یک موقعیتِ جنسی، برایِ نخستین بار با بدنِ برهنه کسی روبهرو شدهاید، به آن با دیدگاهی شبیه به واحد عملیِ درسِ آناتومی نگاه کردهاید؛ و نه همراه با رغبت و شهوت.
ن. درباره اولین برخورد جنسیاش مینویسد: «برایِ بسیاری از مردان، این صحنه مثل این است که شما را به شهربازیِ رویاهایتان دعوت کرده باشند. امّا در من نه انفجار خواستههای جنسی وجود داشت. نه کششی حس میکردم که جایی را لمس کنم. برایِ من بیشتر شبیه به خواندنِ یک نقشه بود؛ که در آن جاهایی بود که قبلًا فقط به صورتِ گذرا شنیده بودم و حالا شناسایی میکردم. اینگونه تجربیاتِ جنسی جزو مواردی بود که باعث شد کمکم به آسکشوال بودنم پی ببرم.»
رویِ حرکتها تمرکز میکنید و نه رویِ احساسات.
وقتی در موقعیتِ نزدیکیِ جنسی یا فیزیکی هستید، توجّه زیادی به حرکتها نشان میدهید؛ روابط جنسی شما برآمده از کوشش است، نه کشش. به نظرتان میرسد که باید یک مجموعه از دستورالعملها را پیروی کنید؛ و کمتر میتوانید رویِ جنبه عاطفی و احساسیِ نزدیکی تمرکز کنید. ممکن است تمرکزِ شما رویِ حرکتها تجربه را نیز سرد و مکانیکی و تا حدودی ناخوشایند کند.
اگر امتحانش کنم، دوستش خواهم داشت.
شما رابطه جنسی نداشتهاید. علاقهای هم نسبت به آن حس نمیکنید. نه این که با آن مخالف باشید، امّا به نظرتان جالب نمیآید. به نظرِ بقیه جالب میآید: پس با خودتان میگویید که من هم باید امتحان کنم. شاید دوست داشته باشم. با خودتان فکر میکنید: «اگر من رابطه جنسی نداشته باشم، از کجا میتوانم مطمئن شوم که به آن علاقه ندارم؟»
پاسخ این است که شما میدانید. نیازی نیست آدم حتمًا یک کاکتوس را در آغوش بگیرد تا بداند این تجربه برایش ناخوشایند خواهد بود. امّا اگر واقعًا دوست دارید رابطه جنسی را تجربه کنید، پیش بروید. شاید آن را دوست داشته باشید. شاید دوست نداشته باشید.
رابطه جنسی داشتهاید و بعدش فکر کردهاید: همین؟
مگر قرار نبود این بهترین تجربه زندگی باشد؟ چه چیزِ این رابطه این قدر خوب و عالی است که مردم به دنبالش بروند؟ چطور رابطه جنسی باعث شده بسیاری از سیاستمداران رسوا شوند و منصبهایشان را از دست بدهند؟ چطور بعضی از مردم آن را مهمترین عاملِ معنیبخش در زندگیشان میدانند؟
ن. مینویسد: «رابطه جنسی بد نبود. کمی ملالآور بود. امّا جدًّا پس از آن با خودم فکر کردم: همین؟»
از خودارضایی خوشتان نمیآید.
شاید تا به حال خودارضایی را تجربه کرده باشید؛ امّا به آن مثلِ سایرِ فرآیندهای فیزیکی (مثلِ عطسه کردن) نگاه میکنید. شاید هم به نظرتان ناخوشایند است. شاید هم خودارضایی میکنید، و دوست داشتید که میتوانستید آن را انجام ندهید. یا به هر حال خودارضایی برایتان جالب و لذّتبخش نیست. ممکن هم هست که خودارضایی را دوست داشته باشید، و آن را به رابطه جنسی ترجیح دهید؛ و فکر کنید که داشتنِ یک شریک جنسی تنها مسئله را پیچیدهتر میکند!
به نظرتان برانگیختی جنسی آزاردهنده است.
برانگیختی جنسی تنها حواستان را پرت میکند. کاملًا اتّفاقی و ناگهانی رخ میدهد؛ و شخصِ خاصی را نشانه نگرفته است. نمیخواهید با آن کاری بکنید.
----------------------------------------------------------
منبع : کتاب Asexuality: A brief introduction